« ادامه زندگی نامه شهید نیّری | ادامه زندگی نامه شهید نیّری » |
ادامه زندگی نامه شهید نیّری
نوشته شده توسطیاس 8ام مرداد, 1397شبها بعد از نماز چند دقیقه دور هم می نشستیم و بچه ها حدیث یا آیهای می خواندند.احمداقا کمتر حرف میزد.بیشتر با عمل ما را هدایت می کرد.
همیشه خوبی های افراد را در جمع می گفت، مثلا اگر کسی چندین عیب و ایراد داشت اما یک کار خوب نصفه نیمه انجام می داد، همان مورد را در جمع اشاره می کرد.همیشه مشغول تقویت نقاط مثبت شخصیت بچه ها بود.
باور کنید احمد آقا از پدر وبرادر برای ما دلسوز تر بود.واقعا عاشقانه برای بچه ها کار می کرد.
یکبار من کنار احمداقا نشسته بودم، مجلس دعای ندبه بود.او همان موقع به من گفت: مداحی می کنی؟!
گفتم: بدم نمیاد، بلافاصله میکروفون را مقابل من گذاشت، من هم شروع کردم.همینطور غلط غلوط شروع به خواندن کردم.
خیلی اشتباه داشتم ولی بعداز دعا خیلی تشویقم کرد.گفت: بارک الله، خیلی عالی بود.برای اولین بار خیلی خوب بود.
همین تشویقای احمداقا باعث شد که من مداحی را ادامه دهم و اکنون هم با یاری خدا و عنایات اهل بیت در هیئت ها مداحی می کنم.
فراموش نمی کنم، یک بار احمداقا موقع صحبت حاج اقا حق شناس وارد مسجد شد.
حاج اقا تا متوجه ایشان شدند صلوات فرستاد، همه جمعیت هم صلوات فرستادند.
احمداقا که خیلی خجالت زده شده بود همان جا سریع جلوی در نشست.
راوی: برادران محمدشاهی
برخی روزها به من توصیه می کرد: امشب جلسهی حاج آقا یادت نره!
شبهایی که او توصیه می کرد واقعا حال و هوای جلسهی آیت الله حق شناس دگرگون بود.
آن شب مجلس نورانیت عجیبی پیدا می کرد، نمی دانم احمداقا چه می دید که این گونه صحبت می کرد!
ما از بچگی باهم رفیق بودیم و فوتبال بازی می کردیم، اما از وقتی که درمسجد فعالیت می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند.
یکبار دیدم او درجمع بچه های نوجوان قرار گرفته و مشغول بازی است.
فوتبال او حرف نداشت، دریبل های ریز میزد و هیچکس نمی توانست توپ را از او بگیرد، خیلی به بازی مسلط بود و از همه عبور می کرد.
اما وقتی به دروازهی حریف می رسید توپ را پاس می داد به یکی از نوجوان ها تا او گل بزند!
احمد می رفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطه ای نداشتند، از همان جا با آن ها رفیق می شد و….
بعد بازی گفتم: احمداقا، شما کجا، اینجا کجا؟!
گفت: یار نداشتند به من گفتن بیا بازی، من هم قبول کردم.بعد ادامه داد: فوتبال وسیلهی خوبیه برای جذب بچه ها به سوی مسجد.
بعداز بازی چند نفر از بچه های مسجد به من گفتند: ما نمی دونستیم که احمداقا این قدر خوب بازی می کنه..
گفتم: من قبلا بازی احمد رو دیده بودم، می دونستم خیلی حرفه ای بازی می کنه
تازه برادرش هم که شهید شد بازیکن جوانان استقلال بود.
بعد به اون ها گفتم: قدر این مربی را بدانید احمداقا تو همه چیز استاده.
نماز های صبح را به جماعت در مسجد می خواند، بعد از نماز مشغول تعقیبات می شد.
قیافه اهل ذکر را به خود نمی گرفت اما حسابی مشغول ذکر بود.
یک بار رفتم کنار احمداقا نشستم.دیدم لبانش به آرامی تکان می خورد.گوشم را نزدیک کردم، دیدم مشغول خواندن دعای عهد است.او همیشه بعداز نماز صبح از حفظ دعای عهد را می خواند
به ساحت نورانی امام زمان(عج) ارادت ویژهای داشت و کارهایی که باعث تقرب انسان به امام عصر(عج) می شود را هیچ گاه ترک نمی کرد.
?مدتی از شروع برنامه های بسیج و فرهنگی نگذشته بود که احمداقا پیشنهاد کرد برنامه دعای ندبه را در مسجد راه اندازی کنیم.
وقتی اعلام کرد که برنامه صبحانه هم داریم استقبال بچه ها بیشتر شد!
صبح جمعه بچه ها دور هم جمع می شدیم و برنامهی دعا آغاز می شد.
ایشان اصرار داشت که برنامهی دعا در شبستان مسجد باشد که مردم هم شرکت کنند.
خودش خالصانه از ابتدای صبح مشغول کار بود.صبحانه و چای را آماده می کرد و…
بعضی هفته ها بعد از پایان دعا به همراه احمداقا با موتور می رفتیم اطراف چهار راه سیروس
آنجا برای بچه ها عدسی می خریدیم.خداروشکر بخاطر صبحانه هم که شده بچه ها دور هم جمع می شدند.
احمد آقا از هزینهی شخصی خودش برای بچه ها صبحانه تهیه می کرد.
کارهای مختلف انجام می داد تا بلکه معنویت و ارادت به امام زمان(عج)در بچه ها تقویت شود.
در همین برنامه دعای ندبه بسیاری از بچه ها را برای آینده تربیت کرد و دستشان را در دست مولایشان قرار داد.
احمداقا کارهای فرهنگی مسجد را حول محور اهل بیت(ع) قرار داد و نتیجهی خوبی از این روند گرفت
البته کارهای جمعی احمداقا برای بچه ها فقط دعای ندبه نبود.بعضی شب های جمعه بچه ها را به مهدیه تهران برای دعای کمیل می برد. در مسیر بازگشت هم برای بچه ها ساندویچ می خرید و حسابی به بچه ها حال می داد
راوی: جمعی از شاگردان شهید
«من یقین دارم اینکه خدا به احمداقا این قدر لطف کرد به خاطر تحمل و صبوری که در راه تربیت بچه های مسجد از خود نشان داد»
این جمله را یکی از بزرگان محل می گفت
مدارا با بچه ها در سنین نوجوانی، همراهی با آن ها و عدم تنبیه، از اصول اولیه تربیت است.
احمداقا از شانزده سالگی قدم به وادی تربیت نهاد.
اما دربارهی بچه های مسجد باید گفت که نوجوانهای مسجد امین الدوله با دیگر محله ها و مساجد فرق داشتند.آنها بسیار اهل شیطنت و…بودند
شاید بتوان گفت: هیچ کدام از نوجوانان و جوانان آنجا مثل احمداقا اهل سکوت و معنویت نبودند.نوع شیطنت آنها هم عجیب بود.
در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و ساده ای بود.او بینایی چشمش ضعیف بود، برای همین بارها دیده بودم که احمدآقا درنظافت مسجد کمکش می کرد.اما بچه ها تا می توانستند او را اذیت می کردند!
یک بار بچه ها رفته بودند به سراغ انباری مسجد.
دیدند درآنجا یک تابوت وجود دارد.یکی از همان بچه های مسجد گفت: من می خوابم توی تابوت و یک پارچه می اندازم روی بدنم.شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید انباری مسجد« جن و روح»داره!
بچه ها رفتند سراغ خادم مسجد و او را به انباری آوردند.حسابی هم او را ترساندند که مواظب باش اینجا….
وقتی میرزا ابوالقاسم با بچه ها به جلوی انباری رسید، آن پسر که داخل تابوت بود شروع کرد به تکان دادن پارچه! اولین نفری که فرار کرد خادم مسجد بود.خلاصه بچه ها حسابی مسجد را ریختند بهم!
یا اینکه یکی دیگر از بچهها سوسک را توی دست می گرفت و با دیگران دست می داد و سوسک را در دست طرف رها می کرد و…
چقدر مردم به خاطر کارهای بچه ها به احمداقا گله می کردنداما او با صبر و تحمل با بچه ها صحبت می کرد.
درست در همان زمان که احمداقا از مسائل معنوی می گفت: برخی از بچهها به فکرشیطنتهای دوران بچگی خودشان بودند.می رفتند مُهرهای مسجد را میگذاشتند روی بخاری!
مهرها حسابی داغ می شد، بعد نگاه می کردند که مثلا فلانی در حال نماز است.به محض اینکه می خواست به سجده برود می رفتند مُهرش را عوض می کردند و….
یا اینکه به یاد دارم برخی بچه ها با خودشان ترقه می آوردند، وقتی حواس خادم پرت بود می انداختند توی بخاری و سریع می رفتند بیرون!
احمدآقا در چنین محیطی مشغول تربیت بود.بچهها و سختی کار را تحمل می کرد و الحمدلله نتیجه گرفت.به جرئت می گویم آن تعداد شاگرد ایشان همگی به درجات بالای علم و معرفت رسیدند.
ادامه دارد…
فرم در حال بارگذاری ...