« حکایتتوبه نصوح »

تفسیر سوره هود۶۲_۷۲

نوشته شده توسطیاس 12ام بهمن, 1395

امام صادق عليه السلام فرمود: 

خداوند متعال چهار فرشته را براي نابودي قوم لوط فرستاد: جبرييل و ميكاييل و اسرافيل و كروبيل عليهم السلام . پس آنان، دستار بر سر، بر ابراهيم گذر كرده و به او سلام دادند، اما او آنها را نشناخت و ديد كه چهره و ظاهري نيكو دارند و با خود گفت: جز خودم نبايد كسي به اينان خدمت كند. ابراهيم، مردي مهمان نواز بوده و بنابراين گوساله اي چاق و فربه را براي آنان كباب كرد. وقتي كاملاً آماده شد، آن را نزد ميهمانان گذاشت. ديد كه آنان به غذا دست نمي زنند. 

از آنان دلگير شد و وجودش را ترس فرا گرفت. هنگامي كه جبرييل متوجه اين موضوع شد، دستار را از سر و روي خود برداشت و ابراهيم او را شناخت و به او گفت: خودت هستي؟! جبرييل گفت: آري، و ساره همسر ابراهيم نزد آنان آمد. جبرييل به او مژده ولادت اسحاق و پس از آن يعقوب را به او داد. 

 ابراهيم به فرشتگان گفت: به چه منظوري آمده ايد؟ گفتند: مأموريت ما نابودي قوم لوط است. ابراهيم گفت: اگر در ميان آنها صد فرد مؤمن باشد، باز هم آنان را هلاك مي كنيد؟ جبرييل گفت: نه…اگر  پنجاه نفر باشند ، گفت نه…

 و ادامه داد تا  گفت: اگر يك نفر مؤمن در ميان آنها باشد چه؟ گفت: نه. ابراهيم گفت: در ميان آنان لوط حضور دارد. 

گفتند: ما خوب مي دانيم كه چه كسي در ميان آنان است و او را همراه با خانواده اش نجات خواهيم داد، البته به جز همسرش كه در زمره  بدكاران است. سپس فرشتگان رفتند…‌ امام صادق عليه السلام فرمود:پس فرشتگان  لوط آمدند و او در نزديكي شهر در مزرعه اش مشغول كار بود، و در حالي كه دستار بر سر و صورت داشتند به او سلام دادند. وقتي ديد كه چهره و ظاهري نيكو دارند و با دستار و لباس هاي سفيد آمده اند به آنها گفت: به منزل برويم؟ گفتند: آري. پس لوط از جلو مي رفت و فرشتگان پشت سر او مي رفتند. لوط از اين كه آنان را به منزل دعوت كرده پشيمان شد و با خودش گفت: اين چه كاري بود كه كردم؟ آنان را پيش قوم خودم آوردم. من كه قوم خودم را مي شناسم. 

 

بنابراين رو به فرشتگان كرد و گفت: شما بر بدترين و شرورترين مردمان وارد خواهيد شد. جبرييل به فرشتگان ديگر گفت: عجله اي براي عذاب كردن آنان نيست. صبر كنيد تا آن كه لوط سه بار عليه آنها شهادت بدهد. 

جبرييل گفت: اين يك بار. 

سپس لوط ساعتي قدم زد و رو به فرشتگان نموده و گفت: شما نزد بدترين مخلوقات خدا آمده ايد.

 جبرييل گفت: اين دومين بار. 

سپس لوط راهش را پي گرفت و رفت و وقتي كه به ورودي شهر رسيد رو به آنان كرده و گفت: شما نزد بدترين و شرورترين قوم خداوند آمده ايد. جبرييل گفت: اين بار سوم. 

 سپس لوط وارد شهر شد و آنان نيز با او داخل شدند تا آن كه وارد منزل شدند. همين كه چشم همسر لوط به آنان افتاد و سيماي نيكوي آنان را ديد، به پشت  بام رفته و دست زد، اما قوم لوط نشنيدند. پس دود به راه انداخت. وقتي كه قوم لوط دود را ديدند، شتابان به سوي منزل لوط آمدند تا به در منزل او رسيدند. زن لوط نزد آنان آمده و گفت: گروهي خانه ما هستند كه من زيباتر از آنان را هرگز نديده ام. پس قوم لوط به سمت در آمدند تا وارد منزل لوط شوند.

وقتي لوط متوجه آنها شد، برخاست و نزد آنها رفت و به آنان گفت: 

اي قوم! از خدتا بترسید … و دختران خود را برا ازدواج به ایشان پیشنهاد داد …

لوط به آنها گفت: «لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي اِلَي رُكْنٍ شَدِيدٍ»  #هود_۸۰

راوي گويد: جبرييل گفت: اي كاش لوط مي دانست كه چه نيروي عظيمي همراه خود دارد. اما آنان بر لوط غلبه كرده و وارد خانه لوط شدند. جبرييل بر لوط، بانگ زد و به او گفت: اي لوط! بگذار داخل شوند. وقتي داخل منزل لوط شدند، جبرييل انگشتش را به سوي آنان دراز كرد و چشمانشان از بين رفت و اين همان چيزي است كه خداوند فرمود: «فَطَمَسْنَا أَعْيُنَهُمْ»پس فروغ ديدگانشان را سترديم

 جبرييل به لوط گفت: ما مأمور نابودي آنها هستيم. لوط گفت: اي جبرييل! شتاب كن. 

جبرييل گفت: «اِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ» جبرييل به لوط دستور داد كه او و همراهانش، جز همسرش از شهر بيرون بروند و سپس آن شهر را با بال­هايش از هفت طبقه زمين بركند و آن را بالا برد، به طوري كه اهالي آسمان دنيا، زوزه سگان و بانگ خروسان آن شهر را مي شنيدند. سپس آن را واژگون ساخت و بر آن شهر و اطراف آن باران سنگي از گل جويده شده فرو ريخت

کافی ج 8 ص 327


فرم در حال بارگذاری ...